۱۳۸۸ تیر ۱۵, دوشنبه


کـنــار اســمــت نـشـسـتــم


زمین تن پوش سبز خود را بر تن کرده بود و جوانه های نشسته بر شاخسار درختان نشان از بهار می داد ، سال نو از راه رسیده بود و بهار بر دل هر زنده ای لبخند شادی نشانده بود

اما در قلب من هنوز خزان بود ، در بسترش برگهای زرد و نارنجی گسترده بود و آسمانش هنوز ابری بود

انگار بهار با قلب من قـهـر بود

لحظه تحویل سال به یادت بودم ، در آن هلهله شادی برایت شمع روشن کردم تا همیشه روشن بمانی و با یادت به بستر تنهایی خویش خزیدم و به امید دیدار فردا به خواب رفتم

طلوع سپیده آغاز گر فردا بود و یاد آور دیدار من با تو

برخاستم و همان پیراهن آبی عشق را که یاد بود دستان توست بر تن کردم ، گرچه کهنه شده ولی هنوز عزیزترین پیراهن من است ، و با اندک تبسمی لبخند از شوق دیدارت به راه افتادم


آری به رسم نوروز به دیدارت آمدم ، به پــارک

همان پارکی که تو شقایقهایش را دوست داشتی ، و به سراغ نیمکت خاطره رفتم ، نیمکتی که روزگاری با هم و در کنار هم بر روی تن مهربان چوبیش می نشستیم ، نشستم ، اما تنها

بی آنکه بخواهم نگاه چشمانم بر اسم نوشته شده بر تن نیمکت خاطره افتاد

آیا به یاد داری ، آن روز را که بر نیمکت نشستیم ، حرفها زدیم ، قصه ها گفتیم ، خندیدم ، و عاشقانه به چشمان هم نگریستیم ، و قول دادیم همیشه عــــا شـــــق بمانیم


آیا به یاد داری ، قبل از رفتن ، تو اسم منرا نوشتی و من اسم تو را

و من امروز در پارک به یاد قول عاشقانه مان کنار اسمت نشستم ، چشمانم برای تماشای بهار فقط نام تو را انتخاب کرد

کاش کنارم بودی ، تا می گفتم چقدر سخت است ... ... ...

چقدر سخت است ، بر روی نیمکت خاطره تنها نشستن و با عشق دیرین بر خاطرات شیرین گریستن

چقدر سخت است ، در بهار کنار اسم یار نشستن و در خزان قلب به خاطره او دلبستن

چقدر سخت است ، با پیراهن آبی عشق به دیدار یار رفتن و بر نام او بوسه زدن

و چـــقـــدر ســخــت اســــت عــــا شـــــق مــــا نـــــد ن

در دل از دیدار نامت خشنود بودم و مسرور از اینکه رسم نو روز را ادا کردم

گرچه نیستی ، گرچه از زندگیم رفته ای ، اما هنوز در قـلبمی ، و هنوز عزیزمی

و قبل از رفتن کنار اسمت نوشتم

ســـــــا ل نـــــــو مـــــبــــــا ر ک عــــز یـــــز م


هیچ نظری موجود نیست: