۱۳۸۸ تیر ۲۱, یکشنبه


دیگــر گـریــه مکـن ، همـه چیــز گـذشـت


دل من ، دیگر گریه مکن ، اون روزها گذشت . همه چیز گذشت ، روزها و شبهایی که تنهای تنها نشستی و به یادش اشک ریختی ، آن غروب هایی که دلتنگ می شدی و با یادش سراسر غـم شدی ، شبهایی که به آسمان چشم دوختی و با اشکهای جمع شده گـوشـه چشمانت برایش دعا می خواندی ، آری دل من ، باور کن که آن روزها گذشت

تنهایی گذشت ، جدایی گذشت ، سایه شوم بی مهـری گذشت ، خانه به دوشی در قلب این و آن گذشت ، و از همه مهمتر اشکهای داغ مادر پیـر گذشت

به یاد آر ، که خدا خدا می کردی ، دست به دعا می کردی ، عشق را بارها ناله می کردی

به یاد آر ، برای چشمان خیس مادر ، چاره می کردی

می گفتی : اگر او بیاید ، و با فانوس روشن عشق ، خاطره ها را زنده کند

منرا ، غرق اشکهای شادی کند ، دل مادر پیـرم را نورانی کند

منم قلب عاشقم را قربانی می کنم ، خانه کـوچکمان را سرای آسایشش می کنم

شهــر و کـوچــه و خانـه مـان را ، بهشت کوچکش می کنم

و مادر پیـرم را ، مادر تنهایی هایش می کنم

تا او ، باور کند در دل و خانه ما جا دارد

بالش تنهایی هایم را با او تقسیم می کنم ، اتاق کوچک خود را با عطر وجودش مزین می کنم ، سفره خاکی اما ساده روز و شبمان را همچون سفره دلم برایش پهـن می کنم ، تا او نیز باورش شود که همه چیز گذشت

امروز ، روز تکرار است ، تکرار خوشیها ، تکرار دوستیها ، و تکرار صمیمیت دلهای من ، تو ، و عزیزانی که حتی در آن روزهای جدایی شاید بیشتر از خودمان به یاد صمیمیت و دوستیمان بودند

دل من گریه مکن ، همه چیز گذشت

چشمهایت را باز کن و خوب نگاه کن ، ببین که چقدر در کنار هم بودن زیبا است ، درکنار جمع بودن ، در کنار او ، و در کنار مادر بودن ، همه همدل بودن ، بی ریا بودن ، با او مثل یک همخانه بودن ، و او با ما آشناتر از قبل بودن

گریه مکن ، همه چیز گذشت
.

هیچ نظری موجود نیست: