۱۳۸۸ تیر ۲۵, پنجشنبه

.

دلـم می خـواد باهات حـرف بزنــم


دلم می خواد بشینم مثل اونروزا باهات حرف بزنم ، اما نمی دونم چی بگم ؟ دلم می خواد لا به لای حرفام بازم بهت بگم دوستت دارم ، اما نیازی به گفتنش نیست خودت خوب می دونی . در تمام مدت دوستیمون بارها بهت گفتم که عشق منی ، اما امروز خودتم می بینی که گفتن زیباترین جمله ها ، صادقانه ترین احساسها ، قدرت اینکه منو کنارت نگه دارن رو نداشتند

دلم می خواد همین الان بهت زنگ بزنم ، یا بیام دیدنت ، اما بازم نمی دونم چی بگم ؟ یا وقتی دیدمت چیکار کنم ؟

منکه همه حرفامو زدم ، هرکاری برای اثبات دوست داشتنت کردم ، دیگه نمی دونم چیکار کنم یا چی بگم ؟

می دونم اگه به تو بگم حرف بزن ، شاید تو هم خیلی حرفها داری که بزنی ، شایدم حرفهایی بزنی که من هیچ وقت نمی خوام بشنوم ، شاید شروع کنی از کسی حرف زدن که برای من غریبه هست ، نه یه غریبه معمولی ، یه غریبه ای که با تمام احساس و عشقم غریبه ست

غریبه ای که برای تو آشناترین واژه عشق باشه ، اما برای من دردناکترین دلیل غم

پس خواهش می کنم هیچ حرفی نزن

باور کن دلم پر از گـفتنی هاست ، خیلی حرف دارم ، اما وقتی به همون غریبه آشنای تو فکر می کنم ، احساس می کنم حرفهای دلم دیگه برات رنگی نداره ، برای همین منم سکوت می کنم ، و یه وقتایی مثل الان که دلم می خواد باهات حرف بزنم ، نمیدونم چی بگم

یادته اونروزا که بین ما غریبه ای نبود ، بهت گفته بودم :

لازم نیست حتما حرفی برای گفتن به هم داشته باشیم ، همینکه کنارت میشینم انگار همه حرفهای دلمو بهت زدم ، و همینکه تو کنارم میشینی انگار مو به مو همه حرفهای دلمو شنیدی

ولی انگار امروز من برای تو غریبه شدم

چطوری بگم ، کنارت می شینم اما می دونم که توی دلت چی میگذره ، می دونم که ذهنت ، فکرت به هوای چه کسی پر می زنه

اونوقته که حسابی خودمو یه غریبه احساس می کنم

عجیبه مگه نه !!! من می گم یه غریبه اومد ما رو از هم جدا کرد ، اما حالا من خودم برات یه غریبه شدم

دلم می خواد کنارت بشینم مثل اونروزا حتی اگه هیچ حرفی برای گفتن نداشته باشم ، فقط نگات کنم ، به صدای نفس کشیدنت گوش کنم ، بدون اینکه حتی یه کلمه حرفی بزنم ، اما انگار

اما انگار یه چیزی با اونروزا فرق کرده ، اونروزا اگه حرفی داشتم میگفتم ، اما اینروزا حرفهای زیادی برای گفتن دارم ولی نمی تونم یه کلمه حرف بزنم ، نمی تونم راحت بهت بگم دوستت دارم ، یا اینکه بگم عاشقتم ، انگار گفتن این حرفها به تو دیگه مثل اونروزا خیلی راحت نیست ، یا اینکه دیگه این حرفها باسه تو جزء حرفهای عاشقانه نیست

اما این حرفها ، باسه من هنوزم به قشنگی همون روزاست ، دلم می خواد باهات حرف بزنم اما نمی تونم ، چقدر سخته که حرفی داشته باشی اما نتونی بزنی یا اینکه بدونی گفتن حرفت هیچ فرقی با نگفتنش نداره ، اونوقت خیلی غمگین میشی ، احساس می کنی تنها شدی ، فراموش شدی ، حتی اگه ساعتها کنار عشقت بنشینی

.

هیچ نظری موجود نیست: