۱۳۸۸ تیر ۱۷, چهارشنبه


فـاصلـه هـای عـاشـقانه


زمانی پیش می آید که بین دو دوست ، دو یار ، و دو عشق فاصله ایجاد می گردد . الان که دارم این مطلب را می نویسم دلم حتی برای روزهای فاصله تنگ شده ، روزهایی که بعد از فاصله برای دیدنش می رفتم ، برای تمنای بخشش ، چه روزهای رویایی و چه فاصله های عاشقانه ای بودند


و بعد از هر فاصله ، صمیمیت ما بیشتر می شد ، می نشستیم و با هم راجب اتفاق حرف می زدیم و در کمال حیرت متوجه می شدیم که علت فاصله چند روزه چیزی نبوده به جزء عشق ، آری بخاطر عشقی که بهم داشتیم ناخواسته انتظاری غریب نسبت بهم حس می کردیم و گاهی این انتظارات غریب که ریشه اش در عشق بود بینمان فاصله ای خوش یمن ایجاد می کرد ، فاصله ای که بعد از پایانش احساس و ادراک برکت وجود یکدیگر را برایمان به ارمغان می آورد و عشق دیروز را به عشقی زیباتر و عمیقتر مبدل می کرد

من نیز مثل عشاق دیگر جدایی را تجربه می کردم و فاصله را حس . اما گویا ، گاهی فاصله ها زیاد می شوند ، آنقدر زیاد که دیدن عشقت را فقط در خواب و رویا جستجو می کنی ، و با دل عاشقت مثل یک کودک التماس می کنی که در خواب او را ببینی ، چه تمنای پاکی و چه التماس مبهمی

اما او حتی به خوابت هم نمی آید ، حتی از آن همه شوق دیدار دلت هم با خبر نمی شود ، و آنگاه می فهمی که چقدر با او فاصله داری ، روزها می گذرد ، هفته ها می رسد ، هفته ها می گذرد ماه می رسد ، ماه ها می گذرد سال می رسد و سالها پشت سر هم می گذرند و فاصله ها کهنه تر می شوند

اما گاهی فاصله ها با تمام کهنه گی که پیدا می کنند ، همان تازگی عشق گرم و آتشین روزهای با هم بودن را حفظ میکنند ، او رفته است ، خیلی وقت است که رفته است ولی من هنوز به یادش می نوسیم ، با وجود فاصله ها ، با وجود مانع ها هنوز همان حسی را دارم که آن روزها برایش نامه می نوشتم و هنگام خداحافظی به دستانش می سپردم و آرام می گفتم : بعد از اینکه من رفتم نامه را بخوان

آری هنوزم برایش می نویسم ، اما چون فاصله ها نمی گذارند نامه هایم را به او بسپارم اینجا می نویسم تا فاصله بین او ، و خودم را در اینجا از بین ببرم و بگویم هنوز دوستش دارم ، هنوز به یادشم و هنوز با یادش زنده ام حتی اگر فاصله ها کهنه تر شوند

هیچ نظری موجود نیست: