۱۳۸۸ تیر ۱۵, دوشنبه
خـــبــــر دادنــــد کـــــه . . . . . . .
خبر دادند که امشب ، شب عروسی اوست ، شب پوشیدن پیراهن عشق اوست ، شب آغاز زندگی جدید اوست
خبر دادند زیبا شدی ، در رخت شادی نور شدی ، گل سر سبد مجلس شدی ، و این که امشب چه ماه شدی
خبر دادند که رفتی ، با دیگری ، برای همیشه
و من مات و مبهوت می شنیدم ، با گرمای چشمان خیسم ، و شوری اشکهای لبریزم ، که گواه مرگ دلم بود
فقط می شنیدم ، حتی خبر رفتنت را با دلی پر التهاب اما با احترام می شنیدم
اما به کسی هیچ نگفتم
نگفتم آغاز عشق تازه ات ، پایان عشق کهنه ام است
نگفتم شب عشقت ، شب مرگ احساسم است
نگفتم شب خنده ات ، شب گریه ام است
نگفتم دل شادت ، دل خونم است
نگفتم شب فرخنده ات ، شب جان دادن دل عاشقم است
آری هیچ نگفتم ، از بغض مانده از یادت ، به هیچ کس هیچ نگفتم
و این بغض را مثل عشق به خودت ، برای خود نگاه داشتم
برو خدا به همراهت ، برو در کنار عشق تازه ات
من هم مثل همه می گویم : خوشـبخت بشی ، اما با اشک ، با بـغـض ، با عـشـق
اما روزی می رسد که به تو هم خبر دهند
که فلانی هم رفت ، رخت سپید پوشید و برای همیشه رفت
آری فلانی هم عاشق رفت
آری خبر می دهند که فلانی با رخت سـپـیــد کـفــن به بستر گـور رفت
و تو شاید برایم دعا کنی
شاید قدری هم گریه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر