۱۳۸۸ تیر ۱۷, چهارشنبه


چند روز پیش باز از طریق قاصد همیشگی سلام او به گوشـم رسید

ســـلام یــار

از دور باز خبر می رسـد ، هرزگاهی سلام یار با سوز می رسـد

چگونه گـویم

کـز سلام یار ، گویی مرگ دلـم باز فـرا می رسـد
.
درد ها دارم ، از او که هنوز یادها دارم

چگونه گـویم

که با یار هـنوز حـرفـها دارم

و ز غـم هجرش ، در کـنار بی کـنارش ، با او راز ها دارم

چه کـنم ، یاد یار از بستر دل پاک نمی شـود

چه کـنم ، که یادش چون راز در دلـم باز می شـود

آری هرزگاهی از یارسلامی می رسد وغم من باز به فغان می رسد

سلام یار در گوشم نـجوا می کـند

یاد یار در دلـم باز غـوغـا به پا می کـند

گـویـم به قاصـدک ، که دگـر از یار نیارد خـبر

که من از ناتـوانم از شنیدن نام یار رفته سـفر

آری ، نه زنده ام ، نه مرده ، منم و عاشـقی با هق هق گریه های شـبانه

گـو یـم که ای قاصدک

هق هق گـریه هایـم ، مـبادا به گـوش یار برسـد

شاید یار از هق هق من بی تابی کند

همچون دل من ، شبانه گریه های عاشقانه کند

مــبادا ، ای قاصدک

هق هق گریه هایم به گوش یار برسد

هیچ نظری موجود نیست: