۱۳۸۸ تیر ۱۷, چهارشنبه


گمشــده مـــن


بازامشب دلم هواشو کرده و خوب فکر میکنم می بینم که حدود سه سال است که ندیدمش حتی صداشو نشنیدم چقدر دلم براش تنگشده اما خیلی خوب می دانم که کاری از دستم ساخته نیست واین ناتوانی آزارم می دهد . میدانم که در همین نزدیکی هاست اما در کنار کسی دیگر . دست خودم نیست وقتی او را درکنار دیگری می بینم دلم می گیرد . آرام ندارم نمی توانم بخوابم مثل اینکه امشب باز باید برایش نامه بنویسم این روزها هر وقت یادش می افتم تا چند خطی برایش ننویسم خوابم نمی برد . این بار چه بگویم ؟

به اتاقم می روم ، بوی خوش یادش در اتاقم پیچیده ، دفتر و قلم و صفحه ای سفید ، چه بنویسم به جز اینکه غم عشقش بر دلم تـنیده

نامـــه دوم

اینک که چهره ام مثل غروب ارغوان است و اندوه فصل جدایی درونم نهان است این نامه را می نویسم

نامه ای که تکرار آه تو است و تصویری از بی تابی من

دلبرکم کجایی ؟

هم اکنون تمام افکارم به سوی تو در حال پروازند در حالی که از تو دورم . چرا در این نیمه شب که حالی عجیب دارم در کنارم نیستی؟
چگونه بگویم که هوای تو را دارم و میل شبگردی در چشمانت


نازنیین یارم من که همچو رگبار سلام را فریاد زدم و در نگاه شقایق دوستی را هدیه کردم کجا بروم ؟

من که لحظه ها در انتظار آمدنت عاشقی را تمرین کردم

من که مثل یک پیچک هرز و شاید یک نرگس مست بوی تو را به خود گرفتم کجا بروم ؟

آری من همانم که کبوترهای کوچه را صدا زدم و باغچه دوستی را شخم زدم و آشیانه کوچکت را از غبار بی کسی جاروب زدم

حالا که عشقی شدید و شورانگیز در سر دارم و رویای شیرین و دل انگیز آن را در خاطر می پرورانم چگونه بروم ؟

و من امشب در این سکوت مبهم باز ترا یاد کردم و آن نگاه آخرت را طلب کردم

اما باز از شرح این آه عاجزم

آری ناز گل مهربانم بی تو باز مات و مبهوت نشسته ام و غروب خاطراتم را تماشا می کنم بی آنکه بدانم کجایی در حالی که کسی نمی داند من باز امشب گمشده ای دارم

هیچ نظری موجود نیست: