۱۳۸۸ تیر ۱۵, دوشنبه


بـــه دیـــدارم نــیـــا


" خیلی دلم براش تنگ شده ، خیلی دلم می خواد ببینمش ، می خوام به دیدینش برم "

امروز این خبر به گوشم رسید ، که او ، اویی که معبود من بود ، اویی که همه دار و ندار من بود ، اویی که تمام احساس من بود ، اویی که بهانه شادیهای من بود ، اویی که دلیل اشکهای دلتنگیهای من بود ، اویی که می دانست من عاشقشم ، اویی که من بارها در گوشش گفته بودم : تو جزئی از زندگی من نیستی بلکه کلی از زندگی منی و می دانست اگر برود من مرده زنده نما خواهم شد

آری همان اویی که پس از دوسال رها کردنم ، پس از دوسال شیون من ، پس از دوسال آه و حسرت من ، پس از دوسال مرگ احساس و روح من ، پس از دوسال غربت و بی کسیهای من ، پس از دوسال تنهایی و سوز و گداز من ، پس از دوسالی که حتی نیم نگاهی به چشمی نکردم نه اینکه بگویم پایبند بودم ، نه زیرا دیگر رمقی برای نگاه به دیگری نداشتم

اینک او ، پس از آن همه زجر ، پس از آن همه عذاب ، پس از آن همه اشک ، پس از آن همه اندوه ، پس از آن همه بغض ، پس از آن همه فریادهای خدایا خدایای من ، پیغام داده که دلم برایش تنگ شده و می خواهم به دیدارش بروم

اما من دیگر توان دیدار ندارم ، دیگر رمق نگاه چشمانت را ندارم


اعتراف می کنم ، به همان بلندی که فریاد می زدم خدایا ، باز فریاد می زنم

دوســــتــت دارم ، عاشــــــقـــتــم

شیون می کنم و هوار می کشم که هنوزم عشق منی ،هنوزم همه کس و کار منی ، هنوزم دار و ندار منی

اما نمی توانم ، نمی توانم چشم به چشمانت بیاندازم

چون همان کسی که پیغام دلتنگی ترا به من رساند این را هم گفت که هنوز با اویی ، در کنار او برای همیشه

پس چرا می خواهی دل بیچاره ام را بیچاره تر کنی ، چرا می خواهی فقط به جرم یک دلتنگی کوچک خود ، مرا از هم بپاشی و داغ دلم را تازه کنی ، چرا می خواهی مرا درمانده تر از اینی که هستم کنی

نه ، نمی توانم حتی یک لحظه کوچک گذرا ، ترا ببینم ، چون می دانم در کنار دیگری هستی ، بعد از دیدار کوتاه من به دیدار همیشگی او می روی

و حالا پس از سه سال می خواهی بیایی چه چیزی را ببینی ؟

مـــــــــنــــــــرا

منرا که سه سال است که در حال جان دادن هستم ولی هنوز از این دردی که تو به جانم انداختی خلاص نشده ام

آیا جان دادن کسی که شش سال با نام تو بیدار می شد و با نام تو به خواب می رفت دیدن دارد ؟

نمی خواهم بیایی

تا حال زارم را ببینی ، دیگر مثل سابق دلشاد نیستم ، مثل سابق نمی خندم ، مثل سابق زنده نیستم

حتی مثل سابق زیبا هم نیستم

نمی خواهم بیایی ، تا زشتی این دوسال تنهایی و جدایی که بر چهره ام نشسته است را ببینی

هنوز دوستت دارم ، هنوز عاشقتم

امـــــــا بــــــــه دیـــــــدارم نــــــیـــــــا


هیچ نظری موجود نیست: