۱۳۸۸ تیر ۱۶, سه‌شنبه


پـیـــراهــن آبـــــی


امشب پیراهن آبیم را پوشیده ام همان پیراهنی که روز تولدم تو بهم هدیه دادی . آنشب چقدرخوشحال بودم و امشب چقدر غمگین . یاد اون شب افتادم شب تولدم که پیراهن آبی را بدون اتو پوشیدم و نشستم کنارت ، شام خوردیم و تو دو تا شمع روشن کردی گفتی یکی مال من یکی مال تو . یادت هست که اون شب مستانه و بلند می خواندیم : امشب در سر شوری دارم ...و بعد من در چشمان تو غرق شدم و تو در چشمان من . بیچاره این دلم که همش یاد تو می افته اما امشب پیراهن آبیم را اتو زده ام و نشسته ام ولی تنها و بی تو، دلم می خواد نامه دیگری برایت بنویسم شاید کمی آرام گیرم

نـامــه اول

امشب به یاد نگارم از آه دل می نگارم ، شاید حرارت آهم بر چشمان مهربانت غبار گیرد و چهره وجودم را در خاطر عزیزت هویدا نماید

شاپرکم ، حالی ندارم تا از حال دل گویم ، چه کنم که دور از تو باز غمی جانکاه بر وجودم سایه افکنده

آری عزیزم ، باز امشب در سر شوری دارم و .......


امشب می خواهم از شوق دیدار بگویم ،می خواهم داستان انتظار پشت پنجره را تعریف کنم ، دریغا که نمی دانم چگونه راز دلتنگی ام را برا یت باز گو کنم

عزیزکم ، حالا که امشب در سر شوری دارم ، و بر تن پیراهنی آبی دارم ، حالا که امشب از شوق یادت بی قرارم و تن پوشی به رنگ آسمان دارم ، حالا که امشب از شوریدگی و شیدایی به خود می پیچم چه بگویم به جزء :


اینکه دوستت دارم

بـاز آ

تا عاشقانه بگویم امشب هوس گریه پنهانی دارم ، زیرا امشب یک پیراهن آبی بر تن دارم

هیچ نظری موجود نیست: