۱۳۸۸ آذر ۱۲, پنجشنبه


مهــــرِ نـا مهــــربـــان





نمی دونم من عوض شدم ، تو عوض شدی ، یا احساس بین ما عوض شده

از تو چیزی نمی دونم ، تو رو اونروزها می شناختم ، اما اینروزها نمی دونم کی هستی ، اما من هنوزم همون احساس رو دارم ، و این نوشته ها ، این کلمات که با تمام روحم به یگدیگر می چسبانم تا حرف دلم را به تو بگویم ، نشان می دهد هنوز همان مازیار هستم ، که برایت شعر می گفتم

گمان کردم بعد از سالها دوری ، لحظه های آشنایی تکرار می شود ، و باز رنگ دوستی رنگ عشق می شود

اما ، نمی پنداشتم ، این جدایی چند ساله همه چیز را تغییر داده است ، وقتی روز تولدم تنهایم می گذاری ، وقتی روز تولدت نمی توانم کنارت باشم ، از مهر ، از ماه تولدمان دلگیر می شوم

آنروزها ماه مهر چه مهربان بود ، اما اینروزها چه نامهربان

آنروزها ، تولـدها ، چه زیبا بود ، همراه با عشق و شمع بود ، دستانی کادو به دست بود ، قلبی محتاج حضور یکدیگر بود ، اما حالا ، چه ساده تولـد را به یکدیگر تبریک می گوئیم ، انگار فقط رفع تکلیف می کنیم که به یاد هم آوریم : هنوزم روز تولدت به یادم هست


اما من ، این روزها هنوزم می خواهم مثل آنروزها تولــدت را تبریک گویم ، با دستانی پر ، قلبی عاشق

اما تو ، این روزها می خواهی از کنار این روز ساده و بی رنگ بگذریم ، گویا دیگر از دستان من هدیه گرفتن را دوست نداری ، یا که از گرفتن هدیه من می هراسی تا دیگری را برنجانی

می بینی ، چه اوضاعی شده ، یکی مثل من چون نمی تواند هدیه تولدت را بدهد دلش می رنجد ، یکی مثل تو برای اینکه دل دیگری را نرنجاند از هدیه من می گذرد

اولین سوم مهر ، بعد از سه سال دوری باز برایت هدیه گرفتم ، باز برایت با عشق و اشک تزئینش کردم ، اما ده روز بعد توانستم هدیه ات را به دستانت بسپارم ، چون روز تولدت نمی توانستم به خانه ات بیایم ، و تو ده روز بعد آمدی حتی از بردن کاغذ کادویی که عاشقانه با روبان حریر قهوه ای برایت تزئینش کرده بودم حذر کردی ، تا از چشمان دیگری عشق مرا دور کنی

دلم شکست ، دلی که سالها روز تولدت کنارت بود ، همه چیزش را ، غرورش را به پایت ریخته بود ، حالا اینگونه طرد می شود ، روز بیستم مهر فرا رسید ، حتی بیستم مهر هم با مهر های همیشه فرق کرده بود ، فقط یک اس ام اس یادآور روز تولدم شده بود ، من از تو هدیه نمی خواستم اما حضورت را نیاز داشتم

بعد از اولین سوم ، و اولین بیستم مهر که بعد از آشتی باهم داشتیم ، این را فهمیدم که دیگر ماه مهر همان ماه مهر همیشه نیست ، فهمیدم که تو یه جورایی به من فهماندی که دیگر روزهای تولدت کاری نکنم ، هدیه ای نگیرم ، و حتی منتظرت نباشم

و من دیگر کاری از دستان دل عاشقم بر نمی آید ، وقتی تو دیگر حضورم را حداقل در روز تولدت و حضورت را در روز تولدم نمی خواهی ، باشه فقط با یک اس ام اس رفع تکلیف می کنم تا نه دل تو را برنجانم ، نه دل همان دیگری را که تو بخاطر نرنجیدنش دل مرا می رنجانی

آه ، یادش بخیر ، آنروزها وقتی روز تولدت کنارت بودم ، از فردایش یک سال با چه احساس و شوقی در انتظار روز تولدت سال بعدت می بودم تا باز کنارت باشم ، شمع روشن کنم ، کاغذ کادو و روبان و ..... برایم تهیه کنم تا عاشقانه و صمیمانه بهت بگویم : تولدت مبارک

اما حالا نمی دانی با چه حالی دارم این جمله ها را می نویسم ، اما بازم صادقانه و صمیمانه می نویسم تا بهت بگویم :میدانم چرا دیگر نمی خواهی ماه مهر مثل ماه های مهر های گذشته باشد

باشه عزیزم ، تو ماه مهر را کنار همان دیگری باش و به دل بیچاره من فکر نکن

چون ماه مهر دیگر با من نامهربان شده

۱ نظر:

reza گفت...

نمیدونم چی بگم . این جور موقع ها خیلی سخته به یه عاشق کمک کردن. تنها کاری که میشه کرد همدردی با قلب پر از عشق تو هست. اما مطمئن باش که این قلب پر عشق تو بالاخره موفق میشه. خیلی سخته این حالی که داری . چشمامو خیس شد وقتی نوشتتو خوندم. کاشکی بشه قدر این عشق پاکو دونست.